Friday, September 21, 2012

مفقودیت

آیفونم که در حالتی مسخره به فنا رفت، خودمم نمیدونم چطوری!!!
ولی الان از ماشین لعی اومدم خونه تو ماشین داشتم آهنگ گوش میکردم ولی وقتی اومدم خونه نبودش لعی هم میگه که تو ماشین نیست!!!
حالا هنوز پیداش نکرده ولی چه بلایی داره سر سیب های من میاد؟؟؟
واقعا عجیبِ یه دفه همشون از بین رفتن واقعا دارم دیوانه میشم، دیـــــــــــــــــــــوانه!
فشار زیادی روم هست این مفقودیت سیب ها هم بیشترشون میکنن
من فقط نمیدونم که کدوم پدر سگی دنبال اینا بوده که همشون رو داره قورت میده و من رو به فااااااااا میده
واقع عن که!

مَــشور!

خب دو روزی میشه اومدیم مَــشور، کلا زیاد با مَــشور حال نمیکنم خیلی شهر گندیِ اصلا انگار روستاــس و نکته جالبش این که بالا نصف پول این کشور از همین مَــشور در میاد، خب حالابیخیال این حرفا، نمیدونم بابام چش شده؟؟؟
یحتمل دوره ماهیانش بوده هر روز با همه دعوا میکنه خوشم میاد داره اون " هومر " که ملت فکر میکردن بهترین آدم تو خانوادس رو خودش نابود میکنه با این رفتار زشتی که این روزا داره از خودش نشون میده، البته قبول دارم کارش سخته ولی خب نباید بیاد سر ماها خالی کنه!
خب مامانم هم همش با زنا دارن حرفایی میزنن که زنا موقع سبزی پاک کردن میزنن، البته منم از این حرفا خوشم میاد و بعضی موقع ها همراهیشون میکنم!
خواهر گرامیم هم همش داره با یکی از بچه ها اسم و فامیل بازی میکنه که همش از من میپرسه و خودش هیچی جواب نمیده، تا بهش میگم چرا از من میپرسی میگه من خیلی وقت مدرسه نرفتم!
خودمم که همش یا بیرون از مال برادر استفاده میکنم یا طبقه بالا پای کامپیوترم!

مثه اینکه واقعا از بودن با خانوادم لذت نمیبرم!
وضیت جالبی نیست!

بیاین توییت هام رو بخونین @kasrara

Wednesday, September 19, 2012

شبی با خشین و شومن ( قسمت دوم )

خلاصه ای از قسمت قبل : خب من و خشین رفتیم خونه شومن اینا چون شومن تنها بود، مثه سگ هم داشتیم اسموک مال برادر    میکشیدیم و خشین دوباره مثه قبل تیریپ دپرسی برداشته بود تا اینکه دکمه چُس خلیتش روشن شد.

قسمت دوم :

خب خشین دکمه چس خلیتش روشن شد و شروع کرد خندیدن به چیزایی که فقط برای خودش خنده دار بود، شومن هم که کلا الکی میخنده در حالت عادی، ولی معلوم بود خنده های دو تاش الکی و زوریِ، خب حسین دوباره شروع کرد به خوندن کتاب سکوت بره ها کرد، اونم بد تر از قبل! منم آهنگ گذاشتم خیلی هم بلندش کردم و به زوری با هومن حرف میزدم تا اینکه یه دفه خوابم برد! و تنها دلیل ادامه داستان.... نمیدونم برای چی ادامه اش دادام! :دی

Tuesday, September 18, 2012

مسافرت

الان یه دفعه مامانم با یه حالت هیجانی اومد تو اتاقم گفت وسیله هات رو جمع کن داریم میریم ماهشهر، منم که اصلا حال و حوصله جمع کردن وسایل رو ندارم دیگه با بدبختی شروع کردم به گشتن وسیله هام که یه دفعه کاور آیفون خدا بیامرزم رو دیدم
دلم گرفت و به خودم گفتم " پدر سگ چه مرگت بود اون شب تو خیابون هیق شدی " هنوز هم خودم رو نمیبخشم یک ماه هم نشده بود که خریده بودم ش هنوز هم دارم قسط یا قست یا غسط یا غست یا... میدم کلا خیلی باستن سوزی بود این مسئله

امیدوارم هیچ کس آیفونش رو گم نکنه
بقیه گوشی ها مهم نیستن

شبی با خشین و شومن

خب بالاخره بعد از چند روز میخوام پست بذارم که دوست خوبن خرمان بهم گفت آپدیت کنم این خراب شده رو

پریشب من و خشین رفتیم خونه شومن اینا، مامان و بابای شومن رفته بودن شیراز ما هم حمله ور شدیم به سمت خونشون
شو من خیلی اصرار داشت که برای اون شب چمن بگیریم ولی خب نتونستیم جور کنیم و اینا، ولی خب تا دلتون بخواد اسموک داشتیم تازه برند خوبشوم بود " مال برادر " خب وقتی رفتیم من سریع وسیله هام رو دراوردم و لخت شدم و با پلی استیشن شومن شروع کردم به بارون سنگین بازی کردن، خیلی بازی خوبیه خشین هم اون گوشه داشت با گیتار مغز مارو مورد عنایت قرار میداد بعد از گیتار هم شروع کرد به خوندن کتاب سکوت بره ها که باعث شد من 3 تا بروفن بزنم از بس بد خوند. خشین دچار پریود روحی شده بود و کلا احساس افسردگی میکرد، من و شومن هم محلش نمیذاشتیم... تا اینکه دکمه چُس خلیتش روشن شد..... این داستان ادامه دارد

Saturday, September 8, 2012

معرفی نامه!

تو این پستم میخوام چند تا از ابله های نزدیکم رو براتون معرفی کنم، چون داستان هامون با وجود این ها همیشه همراهِ

هرشاد، موشنگ ، یکوان : خب اینا یه گنگ بنگ مریض جنسین که کل زندگیشون درمورد سکس با دخترایی که ساخته ی ! ذهنشونِ و همیشه باهمن

خانواده ی امینی : یک مشت بچه که هر چی سنشون بیشتر میشه میزان بچگشون بیشتر میشه، کلا تو این خانواده تعداد آدم فهمیده خیلی کم هستش و مشکل اصلی این خانواده خوردن غذاــس

  خانواده ریحیمان : خب من اصلا اینارو درست نمیشناسم ولی با یکیشون ملاقات داشتم خودش و زن و بچش خیلی احمق بودن و مثه اینکه تو این خانواده هم جز چند نفر بقیه احمقن

و بقیه که بعدا میگم
البته خودمم جز همین دسته از آدمام


مقدمه

،سلام 
این اولین پست من تو بلاگر 
یه جورایی میشه گفت اولین بلاگی هم هست که میخوام پیگیرش باشم 
بلاگ من در مورد وجود احمق ها در کار های روزمره است 
بخوام بهتر بگم بیشتر در مورد گند زدن احمق ها تو کار های روزمره هستش 
که چگونه احمق ها میان و با اون عقل کمشون زندگی مارو خراب میکنن
امیدوارم کارم بگیره و از این جور حرفا 

روز خوش