الان یه دفعه مامانم با یه حالت هیجانی اومد تو اتاقم گفت وسیله هات رو جمع کن داریم میریم ماهشهر، منم که اصلا حال و حوصله جمع کردن وسایل رو ندارم دیگه با بدبختی شروع کردم به گشتن وسیله هام که یه دفعه کاور آیفون خدا بیامرزم رو دیدم
دلم گرفت و به خودم گفتم " پدر سگ چه مرگت بود اون شب تو خیابون هیق شدی " هنوز هم خودم رو نمیبخشم یک ماه هم نشده بود که خریده بودم ش هنوز هم دارم قسط یا قست یا غسط یا غست یا... میدم کلا خیلی باستن سوزی بود این مسئله
امیدوارم هیچ کس آیفونش رو گم نکنه
بقیه گوشی ها مهم نیستن
دلم گرفت و به خودم گفتم " پدر سگ چه مرگت بود اون شب تو خیابون هیق شدی " هنوز هم خودم رو نمیبخشم یک ماه هم نشده بود که خریده بودم ش هنوز هم دارم قسط یا قست یا غسط یا غست یا... میدم کلا خیلی باستن سوزی بود این مسئله
امیدوارم هیچ کس آیفونش رو گم نکنه
بقیه گوشی ها مهم نیستن
No comments:
Post a Comment